من و تو

قصه های مادر شوهری

جمعه طبق معمول از خواب بیدار شدیم و صبحونه خوردیم و سیام زنگ زد خونه مامانش که دید بابک اونجاست و بعد از کلی تعجب پشت گوشی تلفن فهمیدم که مادر شوهری شبش حالش بد شده و با بابک رفتن بیمارستان و عکس و اینور و اونور و فهمیدن که طفل معصوم سنگ کلیه داره زودی حاظر شدیم و همه رفتیم اونجا   طفلی تو اتاق خواب بود و صداشم در نمیومد و مظلوم مظلوم فقط ناله میکرد ولی از اون ورم باباااااااااااا پدر ما رو دراورد یعنی کافی بود اب بگیریم دستمون و ببریم تو اتاق مامان ازون ور صدا میکرد رهااا ____  منم اب میخوام ناهار بردیم _____ رها   ______ نون میخوام سیام ___ من و بلند کن ببر توالت سیام _____ اون پتو و به م...
24 مرداد 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد